17 خرداد 1396

آرزوی آرزو

نداشتن خواب درست و حسابی مدت ها بود آرزو رو اذیت میکرد. شب هارو مشغول کتاب خوندن، شستن و اتو کردن لباس ها، فکر کردن و چت کردن با دوستای قدیمیش و کمی وبگردی. هر روز صبح با اولین زنگ گوشی بیدار می‌شد، لبه تخت می‌نشست، چشم های دردناکش رو مالش میداد و بلند می‌شد. […]